Tuesday, April 2, 2013



حداد عادل ساواکی زاده نان به نرخ روز خور / سروش حداد عادل هنوز هم با دکتر نصر ریس دفتر فرح پهلوی مراوده دارد/ پسر نصر از مشاوران باراک اوباما است!

آیا حداد عادل قبل از انقلاب نفوذی ساواک در سازمان مجاهدین خلق بوده است ؟

با توجه به اینکه پسر حسین نصر و خود او از مشاورین کاخ سفید هستند ادامه ارتباط حداد عادل با حسین نصر چه توجیحی دارد ؟ 

برای پاسخ به این پرسشها پیشنهاد می کنم متن طولانی زیر را با حوصله مطالعه کنید

غلام‌علی حداد عادل (زادهٔ ۱۳۲۴ در تهران) رییس سابق مجلس شورای اسلامی ایران و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام جمهوری اسلامی است. وی اولین رئیس غیر روحانی مجلس شورای اسلامی بود.

وی دومین رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران بود که در اواخر دوران ریاستش بر این فرهنگستان به ریاست مجلس شورای اسلامی نیز انتخاب شد. در ۲ آبان ۱۳۸۷ با حکم احمدی‌نژاد، حدادعادل مجدداً برای ریاست این فرهنگستان برگزیده شد.او همچنین عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی است.

او چهره ماندگار سال ۱۳۸۷ در رشته فلسفه‌است. وی به عنوان نفر اول در حوزه انتخابیه تهران در ۱۲ اسفند ۱۳۹۰ به مجلس نهم نیز راه یافت.

او در سال ۱۳۴۲ از دبیرستان علوی فارغ التحصیل شد. در سالهای ۱۳۴۵و ۱۳۴۷ لیسانس و فوق لیسانس خود را در فیزیک از دانشگاههای تهران و پهلوی دریافت کرد. بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ او در دانشگاه پهلوی و از ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰ در دانشگاه ملی ایران فیزیک درس می‌داد. در سال ۱۳۵۱، کارشناسی ارشد فلسفه را از دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران دریافت کرد. دروس دوره دکتری فلسفه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران را در سال ۱۳۵۳ به پایان برد. بین ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ در دانشگاه صنعتی آریامهر به تدریس فلسفه، تاریخ علم و تاریخ فلسفه غرب و تاریخ فلسفه اسلامی پرداخت. در سال ۱۳۶۴ از پایان نامه دکتری فلسفه تحت عنوان «نظر کانت درباره مابعدالطبیعه» دفاع کرد. او از ۱۳۶۴ تاکنون به تدریس فلسفه غرب در دانشگاه تهران اشتغال دارد

او در اول شهریور ۱۳۵۰ زمانی که مدرس فیزیک دانشگاه ملی بود جزو ۴۴ نفر وابسته به نهضت آزادی بود که به همراه برادر اش مجید حداد عادل به جرم تلاش برای خرابکاری در جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی دستگیر شد و ۶۶ روز زندانی بود. این گروه اولین بیانیه خود را در زندان به عنوان بیانیه نهضت مجاهدین خلق ایران منتشر می‌کنند و پس از خروج از زندان، در آذر ماه همان ماه، بنای اولیه تشکیل سازمان مجاهدین خلق ایران را می‌گذارند

همسر او طیبه ماهروزاده دارای دکترای فلسفه تعلیم و تربیت، مشاور وزیر علوم، تحقیقات و فناوری و دانشیار دانشگاه الزهرا است. او دبیرستان دخترانه فرهنگ مخصوص علوم انسانی را تاسیس کرد و تا چند سال این موسسات با نظر او اداره می‌شد. دبیرستان دخترانه فرهنگ در سال (۱۳۸۲) از طرف وزارت آموزش و پرورش به عنوان ۴ مدرسه عالی ایران معرفی شد. وی در کنار سایر فعالیتهای علمی واجرائی خود از آغاز تأسیس، مدیریت این دبیرستان را خود بر عهده داشته‌است.او عضو شورای عالی آموزش و پرورش است.

این دو چهار فرزند دارند، فریدالدین، متولد ۱۳۵۲، دانشجوی دکترای علوم سیاسی در دانشگاه امام صادق، آزاده، متولد ۱۳۵۴، دکترای فناوری نانو از دانشگاه کانازاوای ژاپن، زهرا، متولد ۱۳۵۸، کارشناسی ارتباطات از دانشگاه علامه طباطبایی، کارشناسی ارشد مدیریت خبر از دانشکده صدا و سیما، دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت فرهنگی و بنت الهدی، متولد ۱۳۶۴، کارشناسی فلسفه از دانشگاه تهران و دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه دین هستند. ژاپن به شوهر آزاده حداد عادل بورس تحصیلی در رشته ژنتیک مولکولی داد و او که از جایی بورسیه نبود بخاطر همسرش راهی آنجا شد.آزاده هم در ژاپن دکترا گرفت و هرازگاهی نیز برای گذراندن دوره‌های تخصصی به ایالات متحده آمریکا می‌رفت. بعدها به سبب تحقیقاتی که همسر او در یک دانشگاه امریکایی انجام داد، به همراه دو فرزندشان راهی آمریکا شدند ولی او پس از دو سال زندگی در آن کشور موفق به اخذ پذیرش برای دوره پسادکتری نشد.وی دلیل عدم پذیرش خود را اعلام آزمایشگاه‌های ایالات متحده مبنی بر کاربرد نظامی گرایش او (الکترونیک) می‌داند.غلامعلی می گوید، در امریکا نوه‌هایش در مدرسه اسلامی درس می‌خواندند اما شرایط زندگی برای ان‌ها راحت نبود و در نهایت دختر اش و خانواده او به ایران برگشتند. دختر اش در ایران کار نانوتکنولوژی را دنبال نکرد و با مادرش همراه شد و شبکه زنان دانشمند جهان اسلام را راه اندازی کردند تا زنان دانشمند را به زنان جهان اسلام و خارج از جهان اسلام معرفی کنند.

مجتبی خامنه‌ای (پسر سیدعلی خامنه‌ای) داماد وی می‌باشد.وی دوستی بسیار نزدیکی با جواد آرین منش معاون اول خود در کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی در دوره هشتم دارد به طوری که حتی حاضر شد در ۳۱فروردین ماه۱۳۹۱ در مشهد در حمایت از وی سخنرانی کند

در تاریخ 1 خرداد 1391 روح الله زم فرزند محمدعلی زم - از مدیران شاخص فرهنگی در جمهوری اسلامی، که پیش از این مدیرکل حوزه هنری بوده است - در پنجمین نامه سرگشاده خود به خامنه ای ، با اشاره به نسبت فامیلی علی خامنه‌ای با غلامعلی حداد عادل و اینکه وی به عنوان جدی‌ترین گزینه برای ریاست مجلس نهم در نظر گرفته شده است، بیان می‌دارد که پدر حداد عادل در زمان حکومت پهلوی ریاست ساواک در شیراز را به عهده داشته است.


عبدالکریم سروش در 22 آبان 1391 در یادداشتی تحت عنوان ً بیا کاین داوری ها را به نزد داور اندازیم ً چنین نوشته است : کسانی چون علی لاریجانی و غلامعلی حدادعادل. از این دو شاگرد، یکی علی لاریجانی (رئیس کنونی مجلس) فردی نظامی ـ امنیتی است که کلاه علم بر سرش گشاد است. دیگری غلامعلی حدادعادل (رئیس سابق مجلس) که می‌خواست کسی و چیزی بشود، اما نتوانست. کاش به تدریس در دبیرستان قناعت می‌ورزید و پای طمع را از گلیم طاقت درازتر نمی‌کرد. سال‌ها در ابتدای انقلاب، گوشه گرفت و درپستو نشست و انشاهایی به نام کتب درسی علوم اجتماعی نوشت. سپس در میدان ظاهر شد و بخت خود را در انتخابات مجلس دوره ششم آزمود. با مدد و نصرت آقای جنتی، و با ابطال 700 هزار رای علیرضا رجایی(زندانی مظلوم) وی به گرم خانه مجلس راه یافت و پستی بر دیگر پست‌هایش افزود. وی همچنین، کتاب فلسفه کانت نوشته یوستوس هارتناک را که دانشجویش (علی حقّی) ترجمه کرده و به منزله رساله فوق لیسانس به او تحویل داده بود، به نام خود چاپ کرد و به بازار فرستاد. (این کتاب اکنون به نام خود علی حقی هم در بازار وجود دارد).
وی که از بی‌تالیفی و سترونی زودرس علمی سخت در رنج است و حتی یک مقاله تالیفی ـ تحقیقی در باب کانت، که مدعی تدریس فلسفه اوست، ننوشته است، در سایت الکترونیکی‌اش مجلدات بسیار دانشنامه جهان اسلام را (که ویراستار صوری آن بوده است) در عداد تألیفات خود آورده است! او همچنین در مقام ریاست مجلس شورای اسلامی، قطعاتی از ترجمه قرآن مجید را که خود تهیه کرده است،با فروتنی تمام روزبه‌روز در مجلس قرائت می‌کرد. مناصب و مقامات او در جمهوری اسلامی از بام چرخ برتر می‌رود واگر تادیروز با “فرح” می پرید امروز از فرح می پرد: استاد دانشگاه، نماینده مجلس، رئیس مجلس، مشاور مقام رهبری، رئیس فرهنگستان ادب، رئیس پژوهشکده تاریخ علم، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، رئیس دانشنامه جهان اسلام، رئیس بنیاد سعدی‌شناسی...


سایت «بازتاب» نیز پنج سوال از حدادعادل مطرح می کند :

1- جناب حدادعادل بفرمایند، علت دستگیری خود (همانطور که خودشان در تلویزیون به شکلی کاملاً سربسته ادعا کرده اند) در سال 1349 توسط ساواک را توضیح دهند و بفرمایند طیفی که ایشان هم بعنوان یک مرتبط آن دستگیر شد چه سازمانی را تشکیل دادند؟ و اصولاً در زمانه ای که اکثر مبارزان پیش از انقلاب خاطرات مبارزات شان را با افتخار در قالب کتاب منتشر کرده اند، چرا حتی از ایشان در دو دهه منتهی به انقلاب اسلامی 57، تصاویری به اندازه انگشتان یک دست و آن هم به صورت اتفاقی منتشر نشده است؟

2- ایشان توضیح بفرمایند که ارتباطشان با دکتر حسین نصر که عناوین شغلی شان در دوره پهلوی بر همگان واضح و مبرهن است و به خصوص نوع ارتباط با نصر، در یک سال آخر حکومت محمدرضا پهلوی چگونه بوده است و کجا ایشان را ملاقات می کرده است؟



3- رهبرمعنوی رهپویان و ایثارگران در توضیحی که انشاالله مکفی رفع ابهامات مطرح شده توسط بدخواهان ایشان شده، بفرمایند که آیا در سال 1357 یا تا مدتی پیش از آن، سفری به اروپا داشته اند و اگر پاسخ مثبت است و چنین سفری را انجام داده اند، از طرف که و برای چه کاری یا ماموریتی بوده است؟



4- درخواست می شود ایشان مجموعاً در خصوص دارایی شان بی شک بخشی از آن به تمکن مالی خانواده ایشان در پیش از انقلاب نیز باز می گردد توضیحاتی ارائه نمایند و بفرمایند که اموال خانواده محترم ایشان بخصوص املاک در طول بعد از انقلاب به چه میزان افزایش یافته است؟



5- جناب حدادعادل بفرمایند در جلسه شبانه شان با احمدی نژاد در ازای مخالفت با سوال آیا وعده ای گرفتند و قرار است در انتخابات چه عملی را انجام دهند؟ همچنین در راستای جلسه مورد اشاره، ایشان که در فقره سوال پیشین در مجلس هشتم و حتی در مجلس هفتم نیز با سوال از رئیس جمهور مخالفت کردند، چه زمانی را حساس نمی دانند و مناسب برای طرح "پرسش" از رئیس جمهور تشخصیص می دهند؟

مدتی بعد حداد عادل در نامه ای به تفصیل به این اتهامات پاسخ داد و از جمله چند خطی از "علی حقی"، دانشجوی سابقش که حداد به سرقت علمی از وی متهم شده بود، آورد که او تلویحا این اتهام را رد کرده بود.

مجددا عبدالکریم سروش در تاریخ 9 فروردین 1392 طی نامه ای با عنوان ً دوستان از «راست» می‌رنجد نگارم، چون کنم؟ ً مدعای حداد عادل را رد می کند . در ادامه قسمتهایی از این نامه که به روابط حداد عادل با حسن نصر اشاره کرده است آورده شده است :

ذوق‌ورزانه گفته‌اند که با فرح نمی‌پریدم با «حاج فرج» می‌پریدم. به یاد آقای غلامعلی مشهدی‌ غلامعلی‌‌حداد می‌آورم که به نیکی علت این آشفتگی و انکار شدید را درمی‌یابم. کافی است که ایشان به سایت «بازتاب امروز» که سایت خودی است، مراجعه کنند تا جواب خودشان را دریافت دارند. آن‌ها هم از پریدن ‌غلامعلی‌‌حداد با دکترنصر و پریدن نصر با فرح سخن به میان آورده‌اند و پاسخ جناب حداد را کافی و شافی ندانسته‌اند. نیز به پانوشت‌های مقاله خودشان در «بازتاب امروز» مراجعه کنند تا خویشتن را نیکو در آینه دیگران ببینند و آینه خودبینی را بشکنند.
اما چهار نکته در آن سایت نیست که من می‌آورم:
اول، این‌که آقای دکتر نصر، دست‌کم رفتاری یکسان و سازگار داشته‌اند. اگر آن روز با فرح می‌پریدند، امروز هم می‌پرند. اگر آن روز مفتخر به همنشینی با بزرگان سلطنت بودند، امروز هم هستند، به طوری که حتی در نقل وقایع آن دوران، هیچ‌گاه «اعلیحضرت فرمودند، رفتند، پاسخ دادند...»، از زبانشان نمی‌افتد. اما آقای حداد صلاح را در کتمان کردن رابطه خودشان با دکتر نصر و فرح می‌دانند که البته قابل فهم است. این رابطه فقط در قالب استادی وشاگردی نبوده وبگفته سایت بازتاب: بعد از اینکه دکتر نصر به ریاست دفتر مخصوص برگزیده شد این ارتباطات تنها به انجمن شاهنشاهی فلسفه محدود نمانده است. و البته سایت بازتاب نیاورده است که آن رابطه هنوز هم برقرار است.
دوم، این‌که به یاد آقای حداد می‌آورم که در ابتدای انقلاب که ایشان را دعوت به پیوستن به ستاد انقلاب فرهنگی کردم، عذر آوردند که در انظار ظاهرشدن برایشان هزینه دارد، و‌ای بسا کسانی در ایشان طعن بزنند و او را «کیف‌کش دکتر نصر» بخوانند (عین همین عبارت). و به همین سبب در «پستو»های وزارت آموزش و پرورش پنهان شدند وانشاءهایی به جای کتب علوم اجتماعی نوشتند و آموختنش را به دانش‌آموزان مدارس تکلیف کردند. در سال ۱۳۵۹، اساتید علوم اجتماعی دانشگاه‌ها، سمیناری برای نقد آن کتاب‌ها برگزار کردند و آقای حداد با بیان این‌که اینان انقلاب را محاکمه می‌کنند، کار آنان را تخطئه و در سمینار را تخته کردند!
سوم این‌که ایشان لاجرم به یاد دارند که این دوست، شرط دوستی را سالی پیش از انقلاب بجا آورد و ایشان را از پریدن با دکتر نصر و فرح نهی کرد و تکلیف امر به معروف ونهی از منکر را گزارد تا پس از انقلاب نگویند که با «فرج» می‌پریدم نه با فرح!
چهارم. نمی‌دانم آقای علی لاریجانی حالا هم شهامت گفتن این نکته را دارند که در ابتدای انقلاب با من گفتند که یکی از علل بدنامی آقای مطهری میان دانشجویان و انزوای غم‌انگیز ایشان این بود که آقای حداد خود را زیادی به ایشان می‌چسباند و این برای آقای مطهری گران تمام شد، چرا که همه کس آقای حداد را پادو نصر می‌شمرد و... همچنین فرزند آقای مطهری هم از گذشته آقای حداد داستانها دارند که باید خود بگویند.
قصه ابطال هفتصدهزار رأی و بر کرسی غصبی نشستن آقای حداد و سرپیچی آقای جنتی از جواب و اصرار آقای تاج‌زاده بر دادگاهی کردن جنتی و نهایتاً به زندان رفتن آقای تاج‌زاده و «زبان‌بریده به کنجی نشسته صمٌّ بکمٌ» هم، چنان ظاهرو اظهر من‌الشمس است و در باب آن چندان وثائق و شواهد هست که مرا از اطاله کلام بی‌نیاز می‌کند، «الله‌الله اشتری بر نردبان».

کلّ این داستان مرا به یاد آن شعر فریدالدین عطار نیشابوری می‌اندازد که :
صدهزاران طفل سر ببریده شد
تـا کلیـم‌الله صـاحب دیده شد
که در اینجا باید گفت:
صدهزاران رأی سرببریده شد
تا غلام رهبری بگـزیده شد!
از غرائب است که ایشان استدلال می‌کند که آراء صندوق‌ها را نه تو شمرده‌ای، نه من!مگر جمعیت کشور ایران را من و شما شمرده‌ایم؟ مگر ثابت ماکس پلانک را من و شما اندازه‌گیری کرده‌ایم؟ و مگر تعداد حجّاج پارسال عربستان را من و شما شماره کرده‌ایم؟ کارشناسان می‌گویند و ما تصدیق می کنیم. کارشناسان وزارت کشور و در صدر ایشان معاون وزیر و مسئول مستقیم این امر آقای مصطفی تاج‌ زاده گفته‌اند که هفتصدوبیست وشش‌هزار رأی را شورای نگهبان ابطال کرد و علیرضا رجایی را کنار زد تا مجلس را برای حدادعادل آب و جارو کند! چه کسی جز تاج‌زاده، مسئول و کارگزار این نظام، حقّ اظهار نظردراین امررا دارد؟ آیا کارشناس و مسئول مستقیم امر را شما خصم می‌شمارید و شهادت او را شهادت خصم می‌دانید؟

به نکات پایانی میرسم .چند سال پیش که به عیادت مرحوم علی‌گلزاده‌غفوری، آموزگار اخلاق و عربی من و شما در دبیرستان علوی، رفته بودم، در میان سخن گفت که من همیشه برای آموختن قواعد زبان عربی به شما ازقرآن و احادیث دینی کمک می‌گرفتم، از جمله این حدیث را برایتان می‌خواندم که: کفاک خیانة أن تکون امیناً للخائنین (خیانت همین بس که امین خائنان باشی). آن‌گاه افزود: آن را آن روز گفتم تا امروز که آقای حدادعادل به گذشته رجوع می‌کند، آن حدیث را به یاد آورد و با خود بیندیشد مبادا امانتدار خائنان شده باشد. این را نوشتم تا به «دوست پرمهر» سابقم بگویم عمله ظلمه شدن، نه کاری است خُرد.
من همان روز ز فرهـاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
روزی که با عبدالحسین خسروپناه (رئیس کنونی انجمن حکمت)، گفتی شکنجه‌ها که در زندان ولایت بر مظلومان می‌رود، کار اسراییلی‌هاست[۷]، سوگمندانه دانستم که چرب و شیرین منصب و مکسب چنان طبع و خوی انسانی تو را گردانیده و اژدهای حشمت و قدرت چنان وجدانت را فسرده و فشرده و کشته که راه بازگشت برایت نمانده است. با همه این احوال، دعا می‌کنم که حضرت مقلّب‌القلوب که مبدِّل دل‌ها، و مخرج‌الحیّ من‌المیّت است، آن دل مرده را دوباره زنده کند و بر چشمانش سرمه حق‌بینی بکشد تا اگر جرأت پنجه درافکندن با ظالمان را ندارد، دست‌کم نمک بر زخم مظلومان نپاشد. به دانشگاه رو کند و ازین پس تحقیق وحقیقت را قبله خود کند و بس! و مظلمه این استبداد آزادی کش ودانش ستیز را بیش از این بر دوش نکشد.
رشته‌های بسیار، گذشته بلند ما را بهم می پیوندد، از هم مدرسه بودن تا هم محلّه بودن تا رفت وآمدهای بسیار در سفر وحضر. آنچه بر این صفحه سپید مرافقت رقم سیاه مفارقت کشید پیوستن تو به ظالمان وحمایت بی‌چون وچرای ایشان بود.این گرایش البته در خون تو بود ،از همان روز که بدنبال دکتر نصر، رییس دفتر فرح، میرفتی همه‌کس میدانست که مقام ومنصبی را طلب وآرزو میکنی، واگر آن تخت وتاج ویران و وارون نمیشد‌ای بسا که اکنون در زمره مقرّبان سلطان بودی وپهلوی پهلَوی می نشستی[۸]. اکنون هم به همان راه می‌روی ودرظلّ ولایت سلطان جایر، بخت خودرا می آزمایی واز شوکت ومکنت کام میگیری ودر گوش وجدانت پنبه ناشنوایی وبر چشم ادراکت نقاب نابینایی نهاده یی تا ظلم ظالمانرا نبینی وناله مظلومانرا نشنوی. بی‌جهت نبود که به محفل انصار حزب الله رفتی وپس از آنکه دوست قدیمت را با تهاجمی سبعانه آزردند، تاییدشان کردی وبرخلاف شرط مروّت آبگینه مودّت را شکستی.اکنون چه میتوانم گفت جزاینکه حافظ وار در گوش تو بخوانم که

همایی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی؟
دریغ آن سایه دولت که بر نااهل افکندی
جهان پیر رعنا را ترحّم در جبلّت نیست
زمهر او چه می‌پرسی ؟ درو همّت چه می بندی؟

در بخش دیگری از نامه به اثبات دزدی علمی حداد عادل پرداخته شده است که در ادامه می آید :

آقای دکتر غلامعلی حدادعادل «سکوت خود را شکسته اند» و پاسخ مبسوطی به پانوشت کوتاه من در مقاله «بیا کاین داوری‌ها را به نزد داور اندازیم»، داده‌اند. نفس این عمل دفاعی را ستایش می‌کنم. حق اوست که به سرفرازی خویش بیندیشد و اهتمام ورزد تا زنگار اتهام را از رخسار آبروی خویش بشوید. آرزو می‌کنم‌ای کاش چنین امنیتی در جواب و در دفاع، به طور متساوی و متقارن از آن همگان بود و پنجره این آزادی بروی همگان گشوده بود. نه این که چون دکتر سیدعلی حقی (مترجم اصلی کتاب نظریه شناخت کانت)، از زوال شغل و امنیت بترسند و در فضایی پرخطرو پررعب و پرتعدّی، جرأت احقاق حق و ابطال باطل نداشته باشند، و چون مظلومان حاضر در برنامه اعترافات تلویزیونی، به مراد اهل قدرت سخن بگویند، و خائف از عواقب آن باشند، و نه این که چون مصطفی تاج‌زاده، زبان‌‌بریده و دست‌بسته در زندان بنشینند .. و رخصت و فرصت و جرأت به دادگاه کشیدن خصم خود، یعنی آیت‌الله جنتی را نداشته باشند...

..وقتی نامه دکتر علی حقی (مترجم اصلی کتاب هارتناک) به دکتر حدادعادل را دیدم که نوشته بود: «من ترجمه حضرت‌عالی را ندیده‌ام ولی از اوصاف آن، سبک ترجمه و اتقانش بی‌خبر نیستم، تفاوت آن دو به وجهی است که هر کس آن‌ها را مقایسه کند ... خواهد دید دو ترجمه مستقل از کتابی واحدند»، بی‌اختیار به یاد داستان خود و مناظره‌طلبی‌های مصباحیان افتادم. .. آقای حقی حتی در این نامه هم باجی به حداد نداده و با هوشمندی و رندی تمام او را در وصول به مراد ناکام نهاده است. او که حتی در مقدمه کتابش نامی از حداد نبرده و با این کار ناخشنودی خود را از او آشکارکرده، ۱۶ سال پس از انتشار ترجمه حداد می‌نویسد هنوز «من ترجمه حضرت‌عالی را ندیده‌ام»! به صد زبان فریاد می‌زند که هرچه درباره آن می‌گویم از سر اکراه و مصلحت است نه اختیار و حریّت. وگرنه چنین کسی کجا می‌تواند داوری کند: «هرکس آن‌ها را مقایسه کند، خواهد دید دو ترجمه مستقل از کتابی واحدند»! و این داوری را چه کسی از او خواهد پذیرفت؟ او که ترجمه حداد را هرگز ندیده و نخوانده است!
...

حق این است که آقای حداد به نیکی می‌دانسته که در دل و بر زبان حقی، مترجم مظلوم آن کتاب چه می‌گذشته است و آن را بارها و از کسانی بسیار شنیده بوده است (آخرینش فرزند من، سروش دباغ که بی‌واسطه آن را از حقی شنیده و صراحتاً آن را با حداد در میان نهاده است، ۱۳۸۹زمستان). شاهدان ماجرا یکی دو تا نیستند، و عبدالکریم سروش اولین کسی نیست که این راز را فاش می‌کند. در همان اوان ترجمه کتاب، آقای علی حقی گاه نزد من می‌آمد و مشکلات ترجمه را می‌پرسید. پس از چاپ کتاب هم (۱۳۷۶)، خود به من گفت که ترجمه‌اش را حداد به سرقت برده است. هم او بود که به من خبر داد که آقای حداد (که گویی چیزی از این رازگشایی به گوشش خورده بود)، در سفری به مشهد، پدر علی حقی را صدا زده و به او گفته مواظب فرزندش باشد! مجله کیان هم در همان اوان یادداشتی تهیه کرده بود تحت عنوان «یک پدیده عجیب در بازار کتاب»، درباره دو ترجمه مشابه از یک کتاب نه چندان مهم در کانت‌شناسی، تا تعجب و تأسف خوانندگان را برانگیزد، اما مصلحت دید دوستان آن را به انبار فرستاد نه به بازار. آقایان تهرانی و رخ‌صفت از شاهدان ماجرا بوده‌اند و هر دو مستقیماً قصه سرقت ترجمه را از حقی شنیده‌اند، همچنین حسین پایا و پناهنده. این که آقای حداد اکنون و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری، در صدد انکار این راز فاش شده برمی‌آید، باید دواعی و دلایل دیگری داشته باشد. ..

شک ندارم که آقای حداد اکنون و در گیراگیر حمله به من و دفاع از داوری، انتقام خود را از حقی می‌گیرد. حقی بیش از حقّش می‌دانسته و بزرگتر از دهانش سخن گفته است، و باید زبانش بریده شود. آقای حداد که این مدعای حقی را می‌دانسته و شنیده بوده است، نمی‌دانم چرا در جوابیه‌اش خود را به «کوچه چپ» می‌زند و می‌نویسد: «آقای حنایی‌کاشانی در این توضیح خود ادعای سرقت ترجمه آقای حقی را به خود آقای حقی نسبت می‌دهد. من مبنای این انتساب را نمی‌دانم.»

آقای حنایی‌کاشانی، ویراستار ترجمه، در نوشته وبلاگی‌شان (مورخ پنجم اسفند ۱۳۹۱)، در جواب آقای حداد می‌نویسد: «من اکنون می‌توانم به آقای دکتر حدادعادل و دیگر خوانندگان یادآور شوم نخستین بار این ادعا یا اتهام را کی و کجا شنیدم... و چرا بر این گمانم که منشأ شیوع این اتهام خود آقای علی حقی بودند. در اواخر تابستان ۷۶ یا ۷۷ به دعوت آقای حسین پایا گرد آمده بودیم به همراه آقای دکتر آرش نراقی و دکتر ابراهیم سلطانی و هومن پناهنده و دکتر غلامرضا کاشی... در پایان جلسه آقای حسین پایا مرا مخاطب قرار دادند و گفتند: ۱ـ آقای علی حقی مدعی شده‌اند که ترجمه دکتر حداد عادل کپی ترجمه ایشان است. ۲ـ بر من خرده گرفتند که چرا اصولاً حاضر شده‌ام برای آقای دکتر حداد عادل کار کنم... بنابراین از نظر من روشن است که ادعا یا اتهام سرقت ترجمه نمی‌تواند «ساخته» آقای دکتر سروش باشد. گرچه شاید آقای دکتر سروش آنچه را در پشت سر در گردش بوده است، به طور علنی اعلام کرده است... اکنون با آنچه که می‌توانیم آن را «انکار رسمی» آقای دکتر علی حقی بنامیم، این پرسش پیش می‌آید که چه کسی نخستین بار این ادعا را از خود آقای حقی شنیده است و چگونه می‌تواند این ادعا را اثبات کند؟ آیا آقای دکتر سروش این ادعا را از خود آقای علی حقی شنیده‌اند؟ آیا آقای پایا این ادعا را از خود آقای حقی شنیده‌اند؟ آیا دانشجویان آقای حقی این ادعا را از ایشان شنیده‌اند و اگر شنیده‌اند حاضرند شهادت دهند؟...».

نوشته آقای حنایی بلندتر از این و متضمن فوائد بیشتری است. برای اطلاع جناب آقای حنایی عرض می‌کنم، اولا: بلی، من خود، آن ادعا را از آقای حقی شنیده‌ام، و بسی افراد دیگر مثل آقایان رخ‌صفت و تهرانی و... ثانیاً: «انکار رسمی» آقای حقی انکار نیست، سخنی است رندانه و نامسموع. انکار هم باشد در نسبت نامتقارن مدّعی و مدّعاعلیه چه ارزشی دارد؟ ثالثاً: دانشجویان حقی هم اگر از او شنیده باشند، جرأت شهادت دادن آشکار ندارند، وگرنه باید شهادت اختیار کنند. باری اگر قول آقای حقی حجت است و آقای حداد، انکار رسمی ایشان را شاهد کافی و لازم برای مدعای عدم سرقت می‌دانند، اقوال دیگر آقای حقی هم حجت است بر سرقت مسلّم ایشان. و اگر اینجا حجت نیست، آنجا هم حجت نیست. والبته باید بیفزایم که شهادت در سایه رعب و ناامنی (یعنی آن انکار رسمی) البته حجت نیست. اما در غیبت تهدیدات و در غیاب «مهابت استاد معظم» البته موجّه است.

عجیب است که آقای حداد باز هم دچار دروغ یا لغزش حافظه یا تغافل و تجاهل شده‌اند و نوشته‌اند: «سروش که هیچ‌کدام از این دو ترجمه را ندیده با قاطعیت و یقین ترجمه مرا همان ترجمه آقای حقی قلمداد کرده است». به عرض ایشان می‌رسانم که «بد سگالیدی نکو پنداشتی» و به یادشان می‌آورم که نسخه‌ای از آن ترجمه را خود ایشان در جلسه‌ای از جلسات هیئت امناء دانشنامه جهان اسلام به من دادند (در حضور آقایان میرسلیم، جعفر شهیدی، مهدی محقق، جعفر سبحانی و...). آقای حقی هم به دست خود نسخه‌ای از ترجمه‌شان را همان ایام به من هدیه کردند و من در همان اوان به مقایسه آن‌ها پرداختم. هر دو نسخه اکنون در کتابخانه منزل من هست و گرچه اینک بدان‌ها دسترسی ندارم، و.. مرا هزارها فرسنگ دور از وطن نشانده است آقای حداد هر وقت بخواهند می توانند بروند و آنها را بیابند. بلی من این هر دو ترجمه را دیده‌ام و نیک خوانده‌ام و داوری خود را در باره آن‌ها دراینجا می‌آورم....


نصر و فرح هر دو دوستان قدیم اند ... بر اثر نصر نوبت فرح آید

سید حسین نصر :

سید حسین نصر در سال ۱۳۱۲ در تهران به دنیا آمد. پدرش، سید ولی‌الله، همانند پدربزرگش پزشک دربار بود و اهل کاشان. او از جانب مادر نوادهٔ شیخ فضل‌الله نوری است. عمده نیاکان نصر از روحانیون سرشناس بوده‌اند.[۲]

سید حسین نصر تحصیلات ابتدایی را در مدرسه‌ای نزدیک خانهٔ خود در خیابان جمهوری گذرانید. در همان کودکی شروع به آموختن زبان فرانسه کرد و علوم اسلامی را نزد پدر خود بیاموخت. سپس به دبیرستان فیروز بهرام جهت ادامهٔ تحصیل رفت.

نصر در دوازده سالگی به آمریکا فرستاده شد. او در مدرسهٔ شبانه‌روزی پدی در نیوجرسی ثبت نام کرد. در سال ۱۹۵۰ رتبهٔ ممتاز اول مدرسه خود شد. در چهار سال تحصیلات این مدرسه، نصر زبان انگلیسی، علوم، تاریخ آمریکا، فرهنگ غربی و آموزه‌های مسیحی را آموخت.

نصر برای ادامه تحصیلات دانشگاهی مؤسسهٔ فناوری ماساچوست را برگزید. در همان زمان بورس تحصیلی به او تعلق گرفت و او نخستین دانشجوی ایرانی بود که در مقطع کارشناسی در آن مؤسسه تحصیل می‌کرد. او رشتهٔ فیزیک را برای ادامهٔ تحصیل برگزید.

نصر در مقطع کارشناسی در مؤسسهٔ فناوری ماساچوست تحت تأثیر فریتهوف شوان فیلسوف، قرار گرفت. نصر تحصیلات تکمیلی خود را در دانشگاه هاروارد ادامه داده و پس از دریافت کارشناسی ارشد در رشته ژئوفیزیک دو سال بعد در سال ۱۹۵۸ در رشتهٔ تاریخ علم با گرایش علوم اسلامی با درجهٔ دکتری فارغ التحصیل شد.

نصر پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۳۷ خورشیدی، با مرتبهٔ دانشیاری فلسفه و تاریخ علوم در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. وی در آنزمان جوانترین عضو هیأت علمی بود که مرتبه استادی کامل را احراز کرد. نصر برنامه دکتری زبان و ادبیات فارسی برای غیرفارسی‌زبانان را تیز تدریس کرد و گروهی از دانشجویانِ خارجی را برای یادگیری زبان فارسی و آشنایی با ادبیات عرفانی و فلسفی ایران پذیرفت. از جمله شاگردان او در این دوره ویلیام چیتیک و همسرش ساچیکو موراتا بودند.

نصر از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ ریاست دانشکده ادبیات و سپس معاونت دانشگاه تهران را برعهده داشت. دکتر نصر در سال ۱۳۵۱ با حکم محمد رضا شاه پهلوی به ریاست دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاه صنعتی شریف امروز) منصوب گردید. فرح پهلوی دکتر نصر را در سال ۱۳۵۲ مأمور کرد تا با حمایت وی مرکزی برای مطالعه و آموزش فلسفه تأسیس کند. در سال ۱۳۵۳، انجمن شاهنشاهی فلسفه بنیاد گردید و بسیاری از پژوهشگران از جمله هانری کربن و توشیهیکو ایزوتسو در آنجا گرد آمدند. انجمن، به برگزاری نشست‌ها و سخنرانی‌ها اقدام کرد و دوره‌های بلندمدّت و کوتاه‌مدّت پژوهشی را در زمینه‌های فلسفه اسلامی و فلسفه تطبیقی برای علاقه‌مندان دایر گردانید.

در طی دوران اقامت در ایران، نصر همچنین نزد استادان فلسفه اسلامی در تهران قم و قزوین تلمّذ می‌کرد. از جمله استادان او در فلسفه اسلامی، محمد کاظم عصار، علامه محمد حسین طباطبایی و ابوالحسن قزوینی بودند. نصر چندین متن مهم فلسفه اسلامی از جمله اسفار اربعه از ملاصدرا و شرح منظومه از هادی سبزواری را نزد آنان فراگرفت. نصر همجنین در این زمان آثار متعددی به زبانهای فارسی، انگلیسی و گاه نیز به فرانسه و عربی نگاشت.

دکتر نصر نهایتاً در گیرودار انقلاب ایران به مشکلاتی جدی برخورد کرد. پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، خانه و اموال سید حسین نصر (به گفتهٔ خود وی) «مصادره» و «غارت» گردید. وی از این که هیچ یک از علمای دوران اوایل پس از انقلاب در دفاع از وی برنخاستند بسیار گله‌مند بود.این‌ها و عوامل دیگر باعث مهاجرت وی و خانواده‌اش برای همیشه به غرب شد.

پس از چندین سال تدریس در دانشگاه‌های مختلف در آمریکا، سرانجام به وی پیشنهاد کرسی دائم استادی در دانشگاه جورج واشینگتن داده شد و او هم پذیرفت و تا به امروز به فعالیت در آن دانشگاه ادامه می‌دهد.

ولی‌رضا نصر( فرزند سید حسین نصر )

سید ولی‌رضا نصر (متولد ۱۳۳۹ تهران) اسلام‌شناس، استاد دانشگاه، متفکر سیاسی و مفسر مسائل بین‌المللی، و از اساتید شناخته‌شدهٔ مسائل خاورمیانه در غرب است. او رئیس مدرسه مطالعات بین‌المللی پیشرفته دانشگاه جانز هاپکینز است. او عضو پیوسته ارشد مؤسسه بروکینگز است.

او مشاور ریچارد هولبروک در کابینه باراک اوبامابود.

وی که از مدعوین کاخ سفید و رسانه‌های عمومی آمریکایی در موضوعات جهان اسلام می‌باشد و مقالات و کتب زیادی را به چاپ رسانیده‌است.

متن کامل نامه اول دکتر سروش :http://www.rahesabz.net/story/61741/

متن کامل نامه دوم دکتر سروش :http://www.rahesabz.net/story/68179/

منابع : http://baztab.net/fa/news/23595

http://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=4169

No comments:

Post a Comment