* قربانیان باید زیر شکنجه در پاسخ به سوال فرمانده که می پرسید کهریزک کجاست؟ جواب می دادند آخر دنیا. برای بعضی از بازداشتی ها آنجا واقعا آخر دنیا بود.
دیگران هم تا مرز مرگ پیش رفتند. صحبت از کابوسی است که بر روح و جسم ده ها نفر از معترضان حوادث پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ سایه انداخت. در میان بازداشتی ها کسانی بوده اند که به رغم همه فشارها برای ثبت جنایت های انجام شده در آن بازداشتگاه دست به افشاگری زدند.
روایت یک شاهد دربند از فاجعه کهریزک و مسئولانی که در جریان آن قرار گرفتند
اکنون رضا ذوقی یکی دیگر از شکنجه شدگان بازداشتگاه کهریزک پس از نزدیک به پنج سال سکوت خود را شکسته و شرح آنچه را که در بازداشتگاه کهریزک دیده در گفتگو با «جرس» روایت کرده است.
متن زیر روایت روزهای بازداشت او در کهریزک است.
«روز ۱۸ تیر بود به همراه برادرم و سایر مردم در خیابان قریب تقاطع نصرت بودیم و به دنبال رایهایمان بودیم که با یورش ماموران موتورسوار مواجه شدیم. آنها تعدادی گاز اشک آور پرتاب کردند و مردم متفرق شدند اما یک خانمی بود که روی زمین زانو زده بود و به شدت سرفه میکرد، وقتی نزدیک شدم٬ متوجه شدم که ایشان باردار هستند و در اثر برخورد باتوم ماموران توان حرکت ندارد، رفتم و به سرعت یک قوطی آب معدنی برداشتم و در حالی که به آن خانم باردار نزدیک میشدم با تعداد زیادی ماموران و لباس شخصیها برخورد کردم. آنها من را پس از ضرب و شتمهای شدید دستگیر کردند و به پلیس امنیت بردند. در آنجا حدود ۴۰ الی ۵۰ نفر بودیم. اول از ما بازجوییهای ابتدایی را انجام دادند. همه در داخل یک اتاق بودیم که ماموران میآمدند و تا میتوانستند ما را کتک میزدند و میگفتند شماها میخواهید رژیم را عوض کنید؟ پس از ضرب و شتمهای زیاد- بطوری که من تا مرز بیهوشی رفتم- مشخصات ما را نوشتند و از ما عکس گرفتند و سپس ما را به پلیس پیشگیری میدان انقلاب بردند که حدود ۳۰۰ نفر میشدیم، ساعت حدود ۱۲ شب بود که ما را به راهرو بردند و نفری یک برگه دادند تا مجدد مشخصاتمان را نوشتیم. سوالاتی هم پرسیده شده بود که باید جواب میدادیم. مثلا سوال شده بود که از کدام شبکه جاسوسی دستور میگرفتید؟ و یا چگونه با شبکه منافقین در ارتباط هستید و از اینجور سوالها. شب در پلیس پیشگیری بودیم و تمام بچهها بیشتر از اینکه ناراحت باشند نگران بودند و من بسیار نگران خانوادهام بودم. واقعا ترس و اضطراب تمام وجودم را فرا گرفته بود من و اکثر بچهها شب بیدار بودیم و اصلا نتوانستیم بخوابیم.
No comments:
Post a Comment