کسروی در تاریخ هجده ساله آذربایجان صحنه اعدام ثقه الاسلام و تنی چند ازمشروطه خواهان بنام را در عصر عاشورا چنین توصیف کرده: “هنگامه دل گداز بس سختی می بود.
مرگ سیاه یک سو و غم و درماندگی کشور یک سو، خدا می داند چه دل سوخته ای درآن ساعت می د…اشتند. ثقه الاسلام به همگی دل می داد و از هراس و غم ایشان می کاست.
چون خواستند دار زنند.
نخست شیخ سلیم (از مسئولین اجتماعیون _ عامیون) بیچاره خواست سخنی گوید افسر دژخوی روسی سیلی و مشت به رویش زده خاموشش گردانید. دژخیمان ریسمان به گردنشان انداختند وکرسی را از زیر پایش کشیدند.
دوم نوبت ثقه الاسلام بود، شادروان همچنان بی پروا می ایستاد… بالای کرسی رفت.
سوم ضیا العلما را خواندند.به روسی با افسر سخن آغاز کرده می گفت ما چه گناه کرده ایم… آیا کوشیدن در راه کشور خود گناه است؟ دژخیمان دست او را از پشت بستند و با زور بالای کرسیش بردند.
چهارم صادق الملک را خواندند.
پنجم آقا محمدابراهیم را پیش آوردند ، او با پای خود بالای کرسی رفت و ریسمان را به گردنانداخت .
ششم قلی خان که پیرمردی بود را پیش خواندند .
هفتم نوبت حسن بود (پسر ۱۸ ساله مسیو) جوان دلیر بالای کرسی با آواز بلندداد زد: “زنده باد ایران”، “زنده باد مشروطه” و پس از او نوبت قدیر پسر شانزده ساله رسید و او را نیز (با توجه به کینه ای که به علی مسیو داشتند) بالای کرسی برده ریسمان به گردنش انداختند.
روسیان برای آنکه دژخویی خود را نیک نشان دهند، باری آن نکردند چشم هایاینان را بندند و یا چون یکی را می آویزند و بالای دار دست و پا می زند دیگران را دور نگه دارند. برادر را روبروی چشم برادر به دار کشیدند. چنان که از پیکره ها پیداست دژخیمان از ناآزمودگی ریسمان ها را چنان نینداختند که زود آسوده گرداند. بیشترشان تا دقیقه ها گرفتار شکنجه جان کندن بوده اند
درحمایت ازمحمد علی میرزا شاه مستبد ومشروعه خواه علیه نهضت مشروطیت
با دیگران به اشتراک بگذارید:
No comments:
Post a Comment