وقتی پرتقالها ناف دارند، ذرتها دندان دارند و پستهها دهان دارند، بعید نیست که از ما خیلی آدمتر باشند.
تازه من هندوانههایی را میشناسم که بیشتر از ما تُخم دارند.
گیلاسهایی را دیدم که کمتر از آدمی کِرم دارند.
فندُقی را دیدم که مغزش از خیلی از انسانها بیشتر است. نارگیلی دیدم که پشم دارد و پشمش از دست انسانها ریخته.
گلابیهایی را دیدم که بدون عمل، باسن ِ زیبایی دارند.
میوهای میشناسم که بدون آرایش، هلوست.
موزی میشناسم که لباسش مارکدار است.
دیروز یک "کلم ِ قُمری" خریدم و دیدم که برعکس ِ خیلی از آدمها ریشه دارد.
برعکس، آدم هایی را میشناسم که انگار "ترهبار" هستند.
مثلا دور و بر ما سیبزمینی کم نیست. جماعتی روانآزرده که مثل فلفل، تند هستند. مسئولینی را دیدم که از هندوانه پوست کلفتترند.
دیروز یکی را دیدم انگار سیر بود. آنقدر سیر بود که خودش را از پُل پرت کرد.
پدران ِ زحمت کشی را میشناسم که مثل بعضی پرتقالها دلشان خون است.
... و ملتی را میشناسم که آنها را برگ چغندر فرض میکنند.
بیخود نیست که پادشاهان میگویند: ملت کیلو چند؟؟
پادشاهانی که مثل بادمجان، تاج بر سر ِ خود میگذارند، ولی نمیدانند که تخمی هستند.
و ما شاعرها، توتفرنگیهایی هستیم که زبان ِ سُرخمان، سرِ سبزمان را به باد میدهد...
محمود برزین
No comments:
Post a Comment