Thursday, July 11, 2024

مسعود علیزاده، شاهد جنایت کهریزک

شب شده بود و صدای ناله بود و بس! استوار خمس‌آبادی افسر نگهبان حدود ۱۲ نفر از بازداشتی‌های روز ۱۸ تیر را که در قفس‌های سوله‌های کهریزک نگهداری می‌شدند را به بیرون از حیاط آورده بود و داشت آن‌ها را شکنجه میداد و آمارگیری می‌کرد، بخاطر ناله ها و سر و صدای بچه‌های ما که بسیار آسیب دیده بودند و زخم‌هایشان هم عفونت کرده بود خمس آبادی به محمد کرمی معروف به ( ممد طیفیل ) که یکی از مجرمان خطرناک بود و وکیل بند کل بازداشتگاه کهریزک هم بود دستور داد تا چند نفر از بچه‌های داخل قرنطینه ما را بیرون بیاورد تا آن‌ها را جلوی همه شکنجه کنند که به قول‌ خودشان درس عبرتی شود برای همگی تا بفهمند کهریزک کجاست! من بعد از چند روز می‌خواستم یکی دو ساعت بخوابم که در‌‌ همان لحظه یکی از هم‌بندیهام از من خواهش کرد که یکی دو ساعت از جایم بلند بشم تا او کمی دراز بکشد و بخوابد، دلم برایش سوخت، چون می‌دانستم ۳ روز است که نخوابیده، از جایم بلند شدم، رفتم به سمت دست‌شویی برای خوردن آب چاه که بوی گند و لجن می‌داد، در همان حال محمد کرمی از بیرون داخل قرنطینه ما آمد و از میان آن همگی ما سامان مهامی و احمد بلوچی را بیرون کشید و در یک لحظه نگاهش به من افتاد که جلوی دست‌شویی ایستاده بودم، نامرد صدایم زد: تو هم بیا بیرون و من می‌دانستم اگر بروم بیرون شکنجه زیادی خواهم شد.

بهش توجه نکردم و در لا به لای جمعیت که نشسته بودن مخفی شدم، در خیال خودم منو فراموش کرده بود ولی از دوباره وارد قرنطینه شد و به سراغم آمد تا من را برای شکنجه از قرنطینه خارج کند، نمی‌خواستم بی‌گناه شکنجه بشم، چون گناهی نکرده بودم، کمی باهاش درگیر فیزیکی شدم که من بیرون نمیام، در همان حال محمد کرمی به زمین افتاد و حالت جنون بهش دست داد، با دو نفر دیگر از مجرمان خطرناک سابقه دار من را سه نفری با ضرب و شتم بیرون قرنطینه بردند، خمس‌آبادی افسر نگهبانان متوجه شد من با میل خودم بیرون نیومدم و شروع کرد با لوله پی وی سی حدود بیست دقیقه منو زد، بخاطر اینکه ضربه لوله‌ها به سر و صورتم نخوره با مچ و ساعدم جلوی ضربه‌ها را می‌گرفتم، آنقدر ضربه‌ها را محکم میزد دستم داشت می‌شکست، ساعدم ترکید و همان لحظه سیاه و کبود شد، بعد از کلی شکنجه با لوله پی وی سی بلند که جای دسته هم براش درست کرده بودند چند نفری و به زور پابندها را به پاهایم زدند و از مچ پاهایم به نرده‌ها آویزانم کردند.

No comments:

Post a Comment