Wednesday, July 17, 2013

بوسه برپای یک "بهایی" کوچک (محمد نوری زاد)




امروزبه دیدن یک خانواده ی کوچک بهایی رفتم. کوچک ازآن روی که: ازخانواده، یک مادربزرگ مانده است ویک نوه ی چهارساله. "آرتین" یعنی همان پسرک چهارساله ی بهایی را نشاندم بریک صندلی، وازجانب همه ی گردنفرازان شیعه، ازاو پوزش خواستم وبرپاهای کوچکش بوسه زدم. چشم درچشم او دوختم وبا التماسی آمیخته به درد، ازاو خواستم که اگرمی تواند به روی منِ شیعه آب دهان بیندازد وبه صورتم سیلی بزند.

درآن خانه ی کوچک، گرچه جای پدرومادرآرتین خالی بود، اما جای رهبرومراجع صاحب نام ومسئولین روحانی وغیرروحانی ما خالی تربود. ومن، بجای همه ی آنانی که درآنجا نبودند، ازآرتین پوزشخواهی کردم. به وی گفتم: آرتین عزیز، نگران مباش، اگرپدرومادرت بی دلیل وهمزمان درزندان اند، رهبر شیعیان ایران که نه، رهبرمسلمین جهان اما هست. او خود شخصاً به تأسی ازعلیِ مرتضی تو را سرپرستی می کند وحق تورا ازحلقوم قانونی که دراین ملک به طنزگراییده بیرون می کشد وبرکات آن را برسرتومی بارد. اگراین روزها پدرومادرت بی دلیل درزندان اند، مراجع صاحب نام وپرآوازه ی ما هستند وبه تونشان خواهند داد که: درقاموس الهی، مردمان را بخاطرعقایدشان ازهستی ساقط نمی کنند. وبه توخواهند فهماند: بفرض اگرپدرومادرت مقصرند، تورا دراین میان هیچ گناه وتقصیری نیست.

امروز بدلیل کسالت وبیماری، روزه نبودم. آرتین که برایم آب آورد، گرفتم ونوشیدم. وبعد که میوه آورد، گرفتم وتناول کردم. تا نشان او بدهم: خوردنی های یک بهایی، اگرازخوردنی های یک مرجع تقلید شیعه ی دوازده امامی پاکیزه ترنباشد، حتماً دست کمی ازپاکیِ آن ندارد. وبهایی کوچک، با حیرت به دهان من می نگریست. که: مگرمی شود یک مسلمان شیعه ازخوردنی های خانه ی یک بهایی تناول کند؟

به آرتین گفتم: پسرکم، من ازطرف آنانی که دراین سالهای اسلامی، برتوو برهمه ی همکیشان توجفا باریده اند، ازتو پوزش می خواهم. به اوگفتم: وقتی پاپ، رهبرکاتولیک های جهان خم می شود وپاهای یک دخترکِ بزهکارمسلمان را می شوید وبرآن بوسه می زند، من چرا به نمایندگی ازدم ودستگاه عریض وطویل رهبرمسلمین جهان ومراجعِ پشت به پشت شیعه برپاهای کوچک وبهشتیِ توبوسه نزنم؟

آرتین کوچک، یکشنبه به یکشنبه به ملاقات می رود. یکباربه کرج برای ملاقات پدروعمویش، ویکباربه زندان اوین برای ملاقات مادرش. پدرومادرآرتین، جزاین که بهایی اند، هیچ خطایی مرتکب نشده اند. پس جرمشان چیست؟ جرمشان تدریسِ درسهای دانشگاهی به جوانان بهایی است. تدریس به جوانانی که به حکم دستگاههای اسلامی ما ازتحصیل محرومند.

امروزچشمان معصوم آرتین ازمن پرسیدند: آهای ای محمد نوری زاد، آهای ای شیعه ی اثنی عشری که غیرخودت همه را جهنمی می دانی، مگرنه این که پیامبرشما فرموده: زگهواره تا گوردانش بجوی؟ ومگرنه این که پدرومادرمن به همین سخن پیامبرتان عمل می کردند؟ ومگرنه این که دراین خانه وآن خانه به جوانان محروم ازتحصیلِ بهایی فیزیک وشیمی وروانشناسی درس می دادند؟ پس چرا اکنون باید آنان درزندانِ شما باشند ومرا مادربزرگم پرستاری ونگهداری کند؟

آرتین، این بهایی کوچک، عکس پدربزرگش را نشان من داد. پدربزرگی که سالها پیش به حکم دستگاههای اسلامیِ ما واحتمالاً بجرم جاسوسی اعدام شده است. کجایند صاحب نامان شیعه ی دوازده امامیِ ما تا عدل را درمقیاس علوی اش تماشا کنند و ازتناول یک لذتِ مستمردرپوست نگنجند؟ خانه ی کوچک که می گویم یعنی همین! مادربزرگی با نوه اش. ومابقی؟ یا اعدام یا زندان.

امروزدرآن خانه ی کوچک، احساس کردم ازرهبرمسلمین جهان به خدا نزدیکترم. ازهمه ی مراجع شیعه فهیم تروبا تقوا ترم. ازآقایان روحانی وخاتمی وهاشمی رفسنجانی وهمه نمایندگان مجلس برترم. چرا؟ چون اطمینان دارم همه ی اینان دردل آرزومی کنند ایکاش جای من بودند. وشهامت این را داشتند که آشکارا وبی واهمه از شماتتِ خشک مغزانِ دینی، درآن خانه ی کوچک می بودند. اما چه جای درد که ترسی پنهانی، همه ی غیرت مندی اینان را بخاک آغشته. ترس ازبی آبرویی. که مثلاً: ای امان، رهبرمسلمین جهان راببین که به خانه ی یک بهایی رفته! رییس جمهورمنتخب را ببین که ازحقوق تباه شده ی بهاییان می گوید! نمایندگان مجلس را ببین که برای دلجویی ازآرتین این بهایی کوچک، وبرای استجابتِ دعاهای خود دست به پاهای بهشتیِ او می سایند.

امروز ازاین که گرایشی به هیچ تشکیلات وبه هیچ حزب ودسته ای ندارم، وتوانستم بی واهمه به دیدن این خانواده ی کوچک بهایی بروم خدای را سپاس گفتم. معتقدم: حزب وتشکیلات ونمایندگانی که نتوانند درامتداد حقوق تباه شده، واستیفای حقوق شهروندی آرتین این بهایی کوچک گریبان چاک زنند، به آفتابه داریِ آبریزگاه های مسجد شاه اصفهان شایسته ترند.

محمد نوری زاد
بیست وچهارم تیرماه سال نود ودو - تهران

No comments:

Post a Comment