Monday, November 23, 2015

حکایت رضا شاه ; آخوندهای ختنه نشده !!!!!!!!



    برگرفته از کتاب
      "
تاریخ معاصر ایران"

رضا شاه در ابتدای سلطنت خودش، ارادتی به روحانیون و بزرگان دین داشت و زمانی که در سفرهای متفاوت به شهرهای مختلف میرفت ، حتما به دیدار این دسته از روحانیون میرفت!
>
>
از قضا در سفری به جنوب، از اصفهان عبور میکند که در آنجا آخوندی به نام آیت الله اصفهانی حضور داشته، رضا شاه دورادور به او ارادتی داشته و تصمیم به دیدار او میگیرد، اما پس از رسیدن به منزل آخوند میبیند که حاج آقا فوت کرده است!
>
>
رضا شاه پس از همدردی با اهالی خانه و شاگردان، زمان مرگ و علت آنرا جویا میشود؛
>
>
شاگردان، علت مرگ را سکته و زمان آن  را حدود 10 روز قبل بیان میکنند!
>
>
رضا شاه غبار از تن نگرفته، میخواهد به مزار حاج آقا برود و میگوید؛ مراسمی بر پا کنند تا اینکه دستور ساخت مقبره و مراسمی در خور برای حاج آقا بدهند!
>
>
اما مریدان میگویند که حاج آقا را هنوز خاک نکردند و ایشان هنوز در سرداب پایین خانه هستند!
>
>
رضا شاه با تعجب برافروخته میشود و با نعره فریاد میزند؛
>
جنازه فاسد میشگرامی..
>
چه کسی همچین غلطی کرده؟!
>
شاگردان میگویند؛
>
این وصیت خود حاج آقاست، ایشون خواستند که حتما حاج آقا اردبیلی از اردبیل بیاد و ایشون رو بشوره...
>
>
رضا شاه میگه :
>
ایشون خیلی بی جا کرده،
>
آمدیم حاج آقا اردبیلی یکماه دیگه هم نیومد، تکلیف چیه ؟
>
کل اهالی مریض میشن...
>
برید پایین، بیاورید مردک رو بشورید و خاکش کنید!
>
>
شاگردان مانع میشن و رضا شاه دستور زدن کتک مفصلی به اونها را میدهد!
>
>
پس از آنکه حاج آقا رو از پارچه باز میکنن تا بشورن میبینن که حاج آقا ختنه نشده!
>
>
پس از کتک مفصل دوباره شاگردان ، چیزی از اونها در
>
نمی یابد و بی اطلاعی همه در این مورد ثابت میگردد!
>
>
رضا شاه میفرماید؛
>
اینو خاکش کنید و شاگردا رو هم جایی حبس کنید و مراسم برای آخوند بگیرید، بذارید اردبیلی بیاد، ببینیم اون کیه؟
>
>
بعد از چند روز حاج آقا اردبیلی پیداش میشه و میاد به خونه مرحوم، از راه که میرسه بهش میگن حاج آقا رو شستن و خاکش هم کردند...
>
>
تا به فراست فرار میفته، دستگیرش میکنن و میارنش محضر رضا شاه...
>
>
رضا شاه میگه لختش کنید ...
>
لختش میکنن و میبینن؛
>
اینم ختنه نشده!!
>
>
رضا شاه میگه داغ درفش بیارید تا به حرف بیاد ... آخونده تا اسم داغو میشنوه میگه همه چیزو میگم...
>
>
آخوند میگه؛
>
ما انگلیسی هستیم و دو دوست قدیمی، ماموریت گرفتیم که از جوانی با خواندن زبان فارسی بیاییم نجف و با خواندن دروس حوزه علمیه نجف آخوند بشیم و بیاییم ایران برای جاسوسی و شوراندن مردم علیه دولت!
>
>
این اتفاق افتاد و اول اون اومد اصفهان و شد حاج آقا اصفهانی و من رفتم اردبیل و شدم حاج آقا اردبیلی!
>
>
رضا شاه میپرسه چند تا دیگه مثل شما هستند؟
>
آخوند میگه نمیدونه و این دوستش رو هم از بچه گی میشناخته و با هم بودند!
>
>
همین میشه که داستان دستور رضا شاه برای لخت کردن آخوندها در کوی و خیابان و بیابان راه میفته که داستانش رو همه میدونند و عکسهاش
>
رو دیدند!
>
>
و از همه مهمتر رضا شاه دستور میده که لباس آخوندی رو از تن اینها در بیارن و اساسا این مقوله از بین بره!
>
>
تصاویر بسیار معروف از آخوندهایی که در سفارت انگلیس پناهنده شده اند موجود است که بیانگر این واقعه بوده و فرار آنان به وطن اصلی خودشان یعنی انگلیس را حکایت میکند...!
>

No comments:

Post a Comment